صفحه اصلی نقشه سایت خوراک
تبلیغات
محصول پرفروش فروشگاه
Title
عنوان محصول
قیمت : ...
خرید پستی
توضیحات محصول
تبلیغات شما
تبلیغات شما
آه ثمربخش توبه کارمطالب مذهبی برای تلگرام سری 1برخورد كريمانه با خدمتكاراقرار جوان گناهكارانواع حساب های جاری در اقتصاد متعارف و غربنرم افزار محاسبه نفس برای اندرویدعمل خیر جوان و طول عمرشچونان بی سواد ولی هوشمندپاور پوینت صکوک اوراق مشارکتترجمه و معنی بعضی واژگان انگلیسی که در گوگل اشتباه ترجمه می شود
بلوک راست
موضوعات
آرشیو
لینک های دوستان

بلوک وسط

شهیدی که روز تولد نامزدش خانه را پر از گل سرخ کرد

تیوا
22:11
بازدید : 192

شهیدی که روز تولد نامزدش خانه را پر از گل سرخ کرد

دقیقا نمی دانم کجا بود ... شاید مارون الراس ... نمی دانم ....در باغ بزرگی که درست یک قدمی اسراییل به نام ایران است هر کسي مشغول کاری شد . ..و  من داشتم از دور نگاه دهکده های اسرائیلی می کردم ... گاهی اشتباهی از دهانم در می رفت و می گفتم اسرائیل ... دوستان لبنانی ام فورا اصلاحش می کردند ... که بگو فلسطین ...


درست آن طرف جاده .... جایی که پرچم حزب الله با شکوه با نسیم می چرخید یعنی اینجا سرزمین مقاومت است ....این پرچم زرد ... عجب بازی عاشفانه ای می کند با دل آدم .... انگار که مال من است ... مال خودم ... دوستش دارم ... نگاهم به پرچم حزب الله بود .... برادر میزبان که انگار خیلی وقت بود که دوست داشت سر صحبت را باز کند برای اولین بار شروع به حرف زدن کرد ....سالهاست که قصه شهدا را می نویسم ...حالا بوی شهادت برای من آشناست .... این جوان بوی شهادت می داد .... طلبه بیست و چند ساله لبنانی ... برای من قصه دوست شهیدش حسین را گفت


آرام ... فصیح ... به  لطافت همراهی  نسیم با پرچم با شکوه حزب الله .... که حسن هم مثل مصطفی مازح پسر یکی از خانواده های مرفه لبنان بود .. پدر  سعی می کند منصرفش کند .... سعی می کند نگذارد برود ... برایش خانه ای ساخت مثل بهشت ... که بمان ... ریشه بزن ... پرستو نباش ... با من بمان ...تمام هستی ام برای تو ... به یک شرط ....بمان .... نرو .... من فقط تو را دارم ... و نامزدت ... که اینقدر دوستش داری که روز تولدش تمام خانه را پر از گل سرخ کردی ....


پسر نمی گذرد ... پدر با عصبانیت می گوید برو بیرون ... برای ابد ....حق برگشتن نداری حالا که می خواهی بروی .... چه می دانست حسین دیگر بر نمی گردد؟ .... خیال می کرد فشار که بیاورد حسین می ماند ... گاهی بزرگتر ها نمی دانند ... نمی دانند که بچه هایشان کبوتر شده اند .... باید بروند .... مثل حسین .... گذشت ... از همه دنیا ...


برادر میزبان که قصه دوست شهیدش را می گفت ... به زحمت جلوی اشک هایم را گرفته بودم. و انگار او هم ... من موج اشک را میدیدم که تا ساحل چشم هایش می آمد و می رفت .... وقتی با کلماتی آرام و شمرده ... قصه دوستش حسین را برای من می گفت .... تا خوب قصه در جانم نفوذ کند ....  برای من قصه حسین را می گفت ... و من داشتم به دنیایی که در آن نفس می کشیم می اندیشیدم ....در دنیایی که عده ای مثل لاشخور دل به دنیا بسته اند ... در دنیایی که ارزش آدم ها به پرده و دکوراسیون خانه هایشان است ...


در دنیایی که شکل ظاهری زندگی آدم ها از باطن روح آدم ها با ارزش تر است ... در دنیایی که آدم ها به درجه ای از هبوط می رسند ... که قبل از ارزش گذاری روی انسان ها روی خانه و زندگی و فرش و دکور منزلشان قیمت می گذارند .... چطور یکی می شود حسین؟ .... نمي دانم ... گاهی خدا روی قلب انسان دست می کشد .... مثل قلب حسین ... دوست برادر میزبان ما .... که به آرامی کلمات فصیحش ...قصه حسین را به عمق روح من می ریخت  ... و من با چشمایی که به زحمت سعی می کردم که خیس نباشند گوش می کردم .. و در سکوت فریاد می زدم ... حسین ... به من بگو کلمه عبور چیست؟؟؟؟ چطور می شود مثل تو از دنیا برید؟ رازش را بگو ... 


سخت است برای من پیدا کردن راز آن از لبخند کمرنگت ... حالا که عمیق از پشت شیشه تلفن همراه دوستت داری به من لبخند می زنی و با نگاهت ... انگار ته وجودم را می گردی .... و می خواهی ببینی که عاشقم یا نه ... به من یاد بده ... کلمه عبور را فراموش کرده ام من ... به من بگو ... چطور از این مرحله بگذرم ... چطور در دنیا متوقف نشوم ... حسین ...باز به پرچم نگاه کردم ... قصه به آخر رسیده بود و در جان من تازه شروع شده بود انگار ...... مارون الراس .... یک قدمی فلسطین اشغالی ..احساس امنیت و آرامش می کردم ... آرامشی که هدیه مقاومت نابترین جوان های شیعه بود ....


شهید حسین حموده

کانال ترک گناه

https://telegram.me/tarkgonah
❤️💞❤️💞❤️💞

مطالب مرتبط
بررسی مدارک و اسناد حضور حسنین در فتوحات دوران خلفا
دانلود مداحي بسيار زيباي عربي-فارسي یه دختری تو خیمه ها
رضایت مادر
اقرار جوان گناهكار
توبه ی مرد بیابانی
عمل خیر جوان و طول عمرش
احمد خضرویه و دزد
ابراهیم نفرین نکن
داستان سیب و دخترک
سم میخوری؟
ارسال دیدگاه
کد امنیتی رفرش
بلوک پایین
مطالب محبوب
آخرین مطالب ارسالی سایت
بلوک چپ
ورود به سایت
رمز عبور را فراموش کردم ؟
عضویت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
مطالب تصادفی
کدهای اختصاصی
بلوک چپ
تبلیغات متنی
محل تبلیغات متنی شما با قیمت ارزان
YOUR ADS
تبلیغات متنی
محل تبلیغات متنی شما با قیمت ارزان
YOUR ADS
تبلیغات متنی
محل تبلیغات متنی شما با قیمت ارزان
YOUR ADS