توبه ی مرد بیابانی
اصمعى مى گويد : در بصره به سر مى بردم ، نماز جمعه را خوانده و از شهر بيرون رفتم ، مرد عربى را ديدم بر شترى نشسته و نيزه اى در دست دارد ، چون مرا ديد گفت : از كجايى و از كدام قبيله اى ؟ گفتم : از طايفه اصمع ، گفت : تو آنى كه معروف به اصمعى هستى ؟ گفتم : آرى ، من آنم ، گفت : از كجا مى آيى ؟ گفتم : از خانه خداى عزّ و جل ، گفت :
آيا در زمين براى خداوند خانه اى هست ؟
گفتم : آرى ، خانه مقدس معظم ، بيت الله الحرام ، گفت : آنجا چه مى كردى ؟ گفتم : كلام خدا مى خواندم ، گفت :
آيا براى خدا كلامى هست ؟
گفتم : آرى ، كلامى شيرين ، گفت : چيزى از آن را بر من بخوان ، سوره والذاريات را خواندم تا به اين آيه رسيدم :
( وَفِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ )(30) .
و روزى شما و آنچه كه به شما وعده داده شده در عالم بالاست .
گفت : اين كلام خدا و سخن او است ؟ گفتم : آرى ، سخن اوست كه به بنده اش محمد (صلى الله عليه وآله) نازل كرده ، گويى آتشى از غيب در او زدند ، سوزى در وى پديد آمد ، دردى شگفت آور از درونش سر زد ، نيزه و شمشير را بينداخت ، شتر را قربانى كرد و به تهيدستان واگذاشت ، لباس ستم از تن بينداخت و گفت :
اصمعى ! آيا به نظرت مى رسد كسى كه در جوانى به عبادت و طاعت برنخاسته ، قبول درگاه شود ؟
گفتم : اگر نمى پذيرفتند چرا پيامبران را مبعوث به رسالت كردند ، رسالت انبيا براى اين است كه فرارى را باز گردانند و قهر كرده را آشتى دهند .
گفت : اصمعى اين درد زده را دارويى بيفزاى ، و خسته معصيت را مرهمى بنه .
دنباله آيات خوانده شده را شروع كردم :
( فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَالاَْرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ )
پس به خداى آسمان و زمين قسم كه وعده خدا حق است همانند سخنى كه با يكديگر داريد .
چون آيه را قرائت كردم چند بار خود را به زمين زده و نعره كشيد ، و همچون والهى سرگردان و حيران رو به بيابان نهاد .
او را نديدم تا در طواف خانه خدا ، دست به پرده كعبه داشت و مى گفت :
من مثلى وأنت ربّى ، من مثلى وأنت ربّى ؟
مانند من كيست كه تو خداى منى ، مانند من كيست كه تو پروردگار منى ؟
به او گفتم : با اين كلام و حالى كه دارى مردم را از طواف باز داشته اى ، گفت : اى اصمعى ! خانه خانه او و بنده بنده او ، بگذار تا براى او نازى كنم ، سپس دو خط شعر خواند كه مضمونش اين است :
اى شب بيداران ! چه نيكو هستيد ، پدرم فداى شما باد چه زيبا هستيد ، درب خانه آقاى خود را بزنيد ، به يقين در به روى شما باز مى شود .
سپس در ميان جمعيت پنهان شد ، آنچه از او جستجو كردم او را نيافتم ، حيرت زده و مدهوش ماندم ، طاقتم از دست رفت ، برايم جز گريه و ناله نماند.
📚عبرت آموز، آیت الله حسین انصاریان
کانال خودسازی و ترک گناه
Telegram.me/tarkgonah